هعی
بی صدا رفتم. وقتی بازگشتم ، این صحنه را دیدم.
خاک رو با دستای خالی کندم. سر انگشتانم زخم شدن و خون و خاک باهم قاطی شد. آنقدر کندم که به صفحه ای چوبی رسیدم. بقیه ی خاک ها را کنار زدم و در تابوت رو ، که به سختی تکون میخورد، کنار گزاشتم. به جای خالی خودم نگاهی کردم .
undefinedمن باید اونجا خوابیده باشم؟..undefined
گیج گم از سرمای هوا داخل تابوت خوابیدم و ملحفه ی گرم رو روی خودم کشیدم.
undefinedشب بخیر.."
خاک رو با دستای خالی کندم. سر انگشتانم زخم شدن و خون و خاک باهم قاطی شد. آنقدر کندم که به صفحه ای چوبی رسیدم. بقیه ی خاک ها را کنار زدم و در تابوت رو ، که به سختی تکون میخورد، کنار گزاشتم. به جای خالی خودم نگاهی کردم .
undefinedمن باید اونجا خوابیده باشم؟..undefined
گیج گم از سرمای هوا داخل تابوت خوابیدم و ملحفه ی گرم رو روی خودم کشیدم.
undefinedشب بخیر.."
- ۱.۸k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط